به گزارش مشرق، بسیاری از خاطرات نقلشده از حجت الاسلام حسینخانی، روحانی کاروان 48 زائر ایرانی بهگروگان گرفتهشده در سوریه که در این گفتوگو به آن پرداخته شده، با خاطرات آزادگان دوران جنگ تحمیلی شباهتهای فراوانی دارد و نکته جالبتر اینکه، این زائران حرم حضرت زینب(س) نیز مانند همان حضرت در دوران اسارت از روشنگری و کار فرهنگی دست برنداشتند تا جایی که گروگانگیران در مقابل سفیران فرهنگی جمهوری اسلامی اظهار ندامت و پشتیبانی کردند. در ادامه گفتوگوی بصیرت با این روحانی آزادشده از چنگال تروریستهای سوری را میخوانید.
گروه «جیش الحرّ» ما را بهاسارت گرفتند
روز 14 مرداد مصادف با ولادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) برای زیارت قبور حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) عازم سوریه شدیم. پس از پیاده شدن از هواپیما هنوز 10 کیلومتر را با اتوبوس طی نکرده بودیم که گروهی بهنام «جیش الحرّ» که معروف به ارتش آزادیبخش سوریه بود ما را بهاسارت گرفتند. ظاهراً راننده اتوبوس با آنها همدست بود، چون هنگام رسیدن به مقر آنها در بین راه که ما ابتدا فکر میکردیم ایست بازرسی ارتش سوریه است، ماشین را خاموش کرد و بعد، این گروه تروریست راننده را دستگیر کردند و سپس یکی از خودشان راننده اتوبوس شد.
این افرادی که ما را دستگیر کرده بودند، انسانهای بیسواد و فرومایهای بودند که هیچگونه اطلاعات سیاسی نداشتند، فقط به آنها گفته بودند که بشار اسد را ساقط کنند و برای پس از آن هم هیچ برنامهای نداشتند
اینجا شام است و ما هم اهل شام هستیم
حدود ساعت 11:30 صبح بود که ما بهدست آنها اسیر شدیم. بعد از طی مسافت حدود 7 تا 8 کیلومتر در مکانی در شهر «دوما» یا «ریف» ما را اسکان دادند و تا اذان صبح روز بعد مرتب بچهها را کتک زدند و شکنجه کردند. راننده همان روز اول از جمع ما خارج شد. سه نفر از جمع را که من یکی از آنها بودم، در نزدیکی همان مکان در یک زیرزمین حبس کردند. به من میگفتند: شما شیخ اینها هستی و اینها را برای جنگ با ما ترغیب کردی و اینجا آوردی. با ما بسیار صحبت میکردند و میخواستند به ما تفهیم اتهام کنند: شما نظامی هستید و باید خود را معرفی کنید! و در نهایت گفتند: اینجا شام است و ما هم اهل شام هستیم. این رفتار آنها، رفتار یزید و معاویه را برای ما تداعی میکرد که الحمدللّه از آن جایی که زائران همراه ما انسانهای بابصیرت و معتقدی بودند، فریب این حرفها را نخوردند و تسلیم خواستههای آنها نشدند. برای بازجویی ما را به یک پاسگاه دیگر بردند که چون آنجا گونی بر سر ما کرده بودند و ما را اذیت میکردند به آنجا ابوغریب میگفتیم.
نماز جمعه اسارت
یک روز جمعه به من گفتند: شیخ، باید نماز جمعه بخوانی! و یک میز و صندلی هم برای ایراد خطبه آماده کردند و به من گفتند: شما باید درخصوص ظلم و ظالم صحبت کنید، شما که خودتان ظلم بشار اسد را بر ما میبینید. همچنین از برخی مسئولان ایران تبرّی بجویید و بگویید که اینها به ما ظلم میکنند! ما در نهایت در خطبه اول درخصوص تزکیه نفس سخنانی گفتیم و در خطبه دوم درخصوص ظلم گفتیم ولی در خصوص صحبت از مسائلی که درباره ایران از ما خواسته بودند، امتناع کردیم.
شبهای متوالی برنامه قرآن این گروگانگیران را تحت تأثیر قرار داده بود و ما تغییر رفتار آنها را احساس میکردیم، چرا که نسبت به ما خوشبین شده بودند و طوری بود که میآمدند پشت سر ما نماز میخواندند و در جلسات قرآنی ظهرها که سوره مبارکه یاسین را میخواندیم، آنها هم میآمدند و پنهانی گوش میکردند
انتقاد گروگانگیران از چند ماه حقوق نگرفتن
تمام کسانی که ما را دستگیر کرده بودند، جزو گروه جیش الحرّ بودند که از ارتش سوریه فرار کرده بودند و بین آنها مردم عادی سوریه نیز بودند و همچنین افرادی از کشورهای عربستان، قطر، ترکیه و حتی کشورهای غیراسلامی که فقط در ازای پول برای جنگ با بشار اسد آمده بودند. جالب بود که این افراد از قولهایی که سران برخی کشورها در زمینههای اقتصادی و تسلیحاتی به آنها داده و عمل نکرده بودند، ناراحت بودند و دائماً به آنها ناسزا میگفتند و انتقاد میکردند: الآن ما چند ماه است که حقوق نگرفتهایم. سلاح و مهماتی که در اختیار داشتند، خیلی ابتدایی بود، ولی خود این افراد میگفتند که این تمام تجهیزات ما نیست و امکانات و تجهیزات بیشتری داریم که اینجا نیستند. ساختمانهایی که در اختیار داشتند و ما نیز آنجا اسیر بودیم، متعلق به مردم بود؛ مردمی که مجبور به ترک خانههایشان شده بودند. در واقع آنها آنجا را تصرف کرده بودند و بعضی امکاناتی را که نیاز داشتند از همین منازل میدزدیدند.
برای حکومت بعد از بشار اسد هیچ برنامهای نداشتند. این افرادی که ما را دستگیر کرده بودند، انسانهای بیسواد و فرومایهای بودند که هیچگونه اطلاعات سیاسی نداشتند، فقط به آنها گفته بودند که بشار اسد را ساقط کنند و برای پس از آن هم هیچ برنامهای نداشتند و فقط میخواستند ایران را وادار کنند که در صحنه سیاسی و بینالمللی دست از حمایت سوریه بردارد.
برنامههای قرآنی گروگانگیران را تحت تأثیر قرار میداد
در ابتدای اسارت به این نکته پی بردیم که این افراد نسبت به ایرانیها و ما که نمایندگان مردم ایران بودیم، خیلی بدبین هستند، لذا بخشی از برخورد فیزیکی که با ما داشتند بههمین دلیل بود. ما را متهم میکردند به اینکه در مدارس به بچهها آموزش اهانت به خلفای راشدین (عمر، ابوبکر و عثمان) و عایشه همسر پیامبر(ص) را میدهید. ما که بهدنبال روشنگری و فهماندن واقعیتها به آنها بودیم، به آنها گفتیم: بعضی از ما اهل استان آذربایجان غربی هستیم و با برادران اهلسنت مراوده و رفتوآمد داریم و بعضاً خویشاوندیم و مقام معظم رهبری فرمودند که بیاحترامی به صحابه رسولاللّه(ص) و امّالمؤمنین حرام است.
میگفتند: شما چطوری معنی قرآن را میفهمید، شما که عرب نیستید. در جواب به آنها گفتیم: ما با قرآن مأنوسیم و ترجمه فارسی داریم، همانطوری که در کشورهای خارجی قرآن با ترجمه انگلیسی وجود دارد و با این صحبتها و حرفها، اعتماد آنها روزبهروز به ما بیشتر میشد و از اذیتمان دست برداشتند و به عوض از ما التماس دعا داشتند
هرچه معلومات و اطلاعات داشتیم برای روشنگری آنها استفاده میکردیم. انس بچهها به قرآن و دعا (برخی از افراد در همین 159 روز سه جزء از قرآن را حفظ کردند) و شبهای متوالی برنامه قرآن این گروگانگیران را تحت تأثیر قرار داده بود و ما تغییر رفتار آنها را احساس میکردیم، چرا که نسبت به ما خوشبین شده بودند و طوری بود که میآمدند پشت سر ما نماز میخواندند و در جلسات قرآنی ظهرها که سوره مبارکه یاسین را میخواندیم، آنها هم میآمدند و پنهانی گوش میکردند. تعجب میکردند که ما قرآن میخوانیم و میگفتند: شما چطوری معنی قرآن را میفهمید، شما که عرب نیستید. در جواب به آنها گفتیم: ما با قرآن مأنوسیم و ترجمه فارسی داریم، همانطوری که در کشورهای خارجی قرآن با ترجمه انگلیسی وجود دارد و با این صحبتها و حرفها، اعتماد آنها روزبهروز به ما بیشتر میشد و از اذیتمان دست برداشتند و به عوض از ما التماس دعا داشتند.
روزی که آزاد شدیم با ما روبوسی میکردند
در دوران اسارت این 48 زائر ایرانی و یک نفر مترجم افغانی که همراه ما بود، یک کار فرهنگی بزرگ انجام شد. ما بهعنوان سفیران فرهنگی جمهوری اسلامی با تمسک به حضرت زینب(س) و حضرت امام سجاد(ع) که با خطبهها و اعمال خود یزید را از کشتن امام حسین(ع) نادم و پشیمان کردند، این افراد را از ضرب و شتم و آزار و اذیت خود پشیمان کردیم، بهگونهای که از ما عذرخواهی کردند. یک بار وقتی در زندان بچهها را کتک میزدند، به آنان گفتم: شما اگر پیروی سنت حضرت رسول(ص) هستید، باید مانند ایشان رفتار کنید، آن حضرت وقتی کفار را در جنگ بهاسارت میگرفت رفتار محترمانهای با آنان داشت ولی شما با اینکه میگویید ما سنّی و پیروی روش و سنت پیامبر(ص) هستیم با ما که مانند شما مسلمانیم و به قرآن و مبدأ و معاد اعتقاد داریم اینگونه رفتار میکنید! یکوقت دیدم ابوحمزه (افسر گروگانگیران) اشک در چشمهایش حلقه زد و بعد بههمراه عواملش آمد از تکتک افرادی که کتک زده بود و همینطور از من عذرخواهی کرد. این افراد طوری تحت تأثیر رفتار زائران ایرانی قرار گرفته بودند که روزی که ما آزاد شدیم با ماها روبوسی کردند.
بهشکرانه پیداکردن خود نماز شکر خواندیم
همه این اتفاقات، یعنی از روزی که به زیارت آمدیم و گرفتار اسارت شدیم، حکمتی داشت. ما در این اسارت اولاً امدادهای غیبی را دیدیم، ثانیاً تا چند قدمی برزخ رفتیم، ثالثاً فهمیدیم این چند سالی که عمر کردیم، کاملاً هدر رفته و فقط به دنیای خود رسیدهایم و خداوند در این ایام ما را متنبّه و آزمایش کرد و بسیاری از دوستان بهشکرانه همین پیدا کردن خود، نماز شکر میخواندند و از خدا تشکر میکردند که آنها را متوجه کرده بود و واقعاً دوستان این امتحان خود را قابل قبول پس دادند.
گاهی گروگانگیران به ما میگفتند: ایران شما را نمیخواهد و برای برگشت شما کاری انجام نمیدهد. ولی من در جواب به زائران میگفتم: اینها همه جنگ روانی است، مگر میشود یک پدر مهربان دست از فرزندان خود بکشد؟!
اسارت برای خانوادههای ما هم امتحان بود
روز هفدهم اسارت بود که یکی از آقایان بهنام «طالب رحیمی» را به پشتبام بردند و خیلی کتک زدند و شکنجه دادند. بعد که او را پیش ما آوردند به او گفتم: نکند که از عقاید خود عقبنشینی داشته باشی! که آقای رحیمی در جواب گفت: واللّه اگر من را بکشند، از اعتقاداتم و تعهد به کشورم دست برنمیدارم. جان و مال من بهفدای مقام معظم رهبری! این اسارت امتحانی هم برای خانوادههای ما بود که بنا به اقرار خودشان و مسئولان امر، خم به ابرو نیاوردند و در مراسمی پس از بازگشت در جلسهای که خانوادههای زائران حضرت زینب(س) با آقای بروجردی، رئیس کمیسیون امنیت ملی داشتند، برخی از این خانوادهها برخاستند و گفتند: شوهران و پدران ما فدای مقام معظم رهبری، و ما هیچ ناراحت نیستیم. برای مردم ایران هم امتحان بود، چرا که در مدت این 159 روز به خانواده ما زائران سرکشی و از آنها دلجویی کرده بودند و در ماههای رمضان و محرم ما را از دعای خیرشان فراموش نکرده بودند.
ایران شما را نمیخواهد
در زمان اسارت ما حرف و حدیثهای بسیاری پیش آمد. ولی در نهایت نظام جمهوری اسلامی با اقتدار فرزندانش را از دهان گرگ تروریسم بیرون کشید. هیچ وسیله ارتباطی در اختیار نداشتیم و تا حدود یک ماه و نیم آخر از ایران هیچگونه خبری نداشتیم. فقط گاهی گروگانگیران به ما میگفتند: ایران شما را نمیخواهد و برای برگشت شما کاری انجام نمیدهد. ولی من در جواب به زائران میگفتم: اینها همه جنگ روانی است، مگر میشود یک پدر مهربان دست از فرزندان خود بکشد؟!
هرشب بچهها بهتناوب خواب مقام معظم رهبری را میدیدند یعنی اگر تمام خوابهای بچهها را در مورد آقا کنار هم بچینیم، ما هرشب خواب آقا را میدیدیم. یکی از دوستان خواب دیده بود که آقا یک پرونده زیر بغل دارد و آمده بود آنجا و از ایشان پرسیده بود: آقا، شما اینجا چهکار میکنید؟ آقا در جواب گفته بود: من شخصاً آمدهام که کار اسرا را درست کنم
پنج وعده نماز را با جماعت میخواندیم
ما طبق تجربهای که از جنگ تحمیلی داشتیم به این نتیجه رسیده بودیم که بیشترین چیزی که در دوران اسارت، انسان را مقاوم و صبور نگه میدارد، تقرب به درگاه خداوند است، لذا همه دوستان این برنامه را سرلوحه کارهایشان قرار داده بودند. ما در سه وعده و گاهی پنج وعده نماز را بهجماعت میخواندیم و پس از نماز مغرب و عشا جلسات قرآنی داشتیم که در آن جلسات یک عده قرآن حفظ میکردند و عدهای دیگر به قرائت مشغول بودند و در آخر جلسه هم تفسیر قرآن داشتیم.
روز اربعین گره از کار ما باز شد
با حضور ذهنی که بچهها برای مناسبتها داشتند مراسم میگرفتیم، برای نمونه در روز عید غدیر خم طی مراسمی از کسانی که نام آنها «علی» بود با ذکر یک صلوات تقدیر شد. معنویت در اوج و نهایت خود بود و بین ادعیه دعای توسل و زیارت عاشورا را خیلی میخواندیم که با توسل به امام حسین(ع) در روز اربعین گره از کار زائران زینب(س) باز شد و زمینه آزادی ما در همان روز فراهم شد.
یک نارنگی سهم میوه ما در کل دوران اسارت
غذاهایی که به ما میدادند از لحاظ کمّی و کیفی مناسب نبود. معمولاً غذای ما بلغور، جو و یا جوانه گندم بود. در مدت این 159 روز یکبار میوه به بچهها ندادند. یک شب که آن هم خودمان درخواست کردیم که: "برای تأمین ویتامین به ما میوه بدهید!"، به هر نفر یک نارنگی دادند. پیش خودمان گفتیم، ما در ایران در چه فراوانی نعمتی بودیم و چه امکاناتی در اختیار داشتیم و غافل بودیم.
هرشب خواب آقا را میدیدیم
شب سیزدهم اسارت بود که قبل از سحری در عالم رؤیا دیدم که برف سنگینی آمده و ما در حال آزادی هستیم، ولی ماشین ما بهعلت برف سنگین کند حرکت میکرد، این خواب را برای دوستان تعریف کردم و گفتم: زیاد عجله نکنید ما تا زمستان اینجا اسیریم و درست روزی که ما آزاد شدیم و به دمشق رسیدیم برف سنگینی باریده بود که سبب شد حرکت ماشینهای ما کند شود. بچهها با دیدن این صحنه گریه کردند و یاد آن شب اسارت افتادند که من آن خواب را دیده بودم. هرشب بچهها بهتناوب خواب مقام معظم رهبری را میدیدند یعنی اگر تمام خوابهای بچهها را در مورد آقا کنار هم بچینیم، ما هرشب خواب آقا را میدیدیم. یکی از دوستان خواب دیده بود که آقا یک پرونده زیر بغل دارد و آمده بود آنجا و از ایشان پرسیده بود: آقا، شما اینجا چهکار میکنید؟ آقا در جواب گفته بود: من شخصاً آمدهام که کار اسرا را درست کنم.